آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

حرفهایی با آرینا

دختر نازم من واقعا با تمام عشق و علاقه ای که بهت دارم این وبلاگ رو تا حالا به روز کردم و برات تکمیل کردم. امروز توی نظرات دیدم که یک آدم بی انصاف و بیکار نوشته بود که تا چند روز آینده وبلاگت رو هک می کنه. واقعا از اینکه این اتفاق بیافته قلبم به درد می آید. من از تمام نوشته ها پشتیبان گرفتم. فقط ای دو بدون که صد هزار برابر زحمتی که برای تهیه وبلاگت انجام دادم دوستت دارم. زنده و سالم باشی. ...
25 تير 1391

آرینا و تئاتر2

فقط این رو بگم که تا چراغها خاموش شد و صدای موسیقی بلند،آرینا ترسید و گفت من نمی خوام بمونم. بازیگرها هم گه اومدن چون داد می زدن و صدای دویدنشون روی سن می اومد باز هم ترسید و گفت من بزن برقص دوست ندارم. با اینکه یکی از نقشها عروس بود و لباس داشت باز هم حاضر نشد بشینه. ما هم بعد از ١٠ دقیقه سالن رو ترک کردیم و اومدیم خونه. ...
22 تير 1391

آرینا و تئاتر

امشب تصمیم داریم آرینایی رو ببریم تئاتر! امیدوارم زود خسته نشه. میگن خیلی شاده و حسابی بزن برقص داره. از 2 روز پیش که بلیط گرفتیم به آرینا گفتیم که می خواییم بریم بزن برقص ببینیم. خودش هم که آخر رقصه! کشته ما رو هر روز میگه چرا نمیریم بزن برقص. حالا ببینیم این همه استقبال چه نتیجه ای میده.  ...
20 تير 1391

آرینا و ماشین شارژی2

امروز صبح صبحانه رو برداشتیم و رفتیم پارک چیتگر تا هم هوایی بخوریم و هم آرینا عسلی با ماشینش یه کم بازی کنه. تقریبا میشه گفت که خوب صبحانه خورد. بعد بهش کم کم یاد دادیم که خودش رانندگی کنه. کلی ذوق کرده بود که می تونه ماشینش رو برونه. حدود ساعت ١٢ دیدیم که دیگه هوا داره خیلی گرم میشه. وسایلمون رو جمع کردیم و برگشتیم. ولی به دختری خیلی خوش گذشت حدود ٢ ساعتی ماشین بازی کرد.  ...
16 تير 1391

آرینا و خمیر بازی

چند روز پیش خاله یاسی برای آرینایی خمیر بازی خرید. آرینا هم که تا حالا خمیر بازی ندیده بود، به محض رسیدن به خونه گفت بریم خمیر بازی. وقتی خمیر هارو از جعبه در آوردم، مات و مبهوت یه کم نگاه کرد که حالا باید باهاش چی کار کنه. من شروع کردم به درست کردن مار. یه کم که گذشت گفت: مامانی برو یه کاغذ بیار تا با خمیرها نقاشی بکشیم. عزیزم، قربون قدت من. فکر می کنه اینا مثل رنگ انگشتی هستن و باید باهاشون نقاشی کرد. ...
16 تير 1391

آرینا و کتاب داداشی

آرینا یه کتاب داره به اسم داداشی. تمام کتاب رو حفظ کرده و خودش برای خودش می خونه. خیلی جالب. یه قسمتی از کتاب داداشی میگه: گربه من با ادبه تربیتش کرده بابام من اونو نازش می کنم میو میو می کنه برام. آرینا هم می خونه: گربه من با ادبه   بی تربیتش کرده بابام وقتیکه نازش می کنم میو میو می کنه برام. هر چی هم که می گیم بی تربیت نیست تربیته قبول نمی کنه. ...
15 تير 1391

آرینایی عیدت مبارک!

امشب شب نیمه شعبان است. ما آرینا رو بردیم بیرون تا آتیش بازی ببینه ولی دیر رفتیم و آتیش بازی تموم شده بود. الهی بمیرم آرینایی کلی منتظر بود تا آتیش بازی ببینه. ساعت ١١ برگشتیم خونه. ولی حالا که ساعت ٥/١١ شبه باز صدای آتیش بازی میاد. چه جریانیه نمی دونم. دختر نازم عیدت مبارک ...
14 تير 1391

آرینا و آریسا

پنج شنبه شب خونه عمو رضا دعوت بودیم. آرینا و آریسا حسابی بازی کردند. آریسا یه گاو داشت که جنسش مثل توپ های بدنسازی بود و باید سوارش می شدی و  گوشهاش رو می گرفتی و به صورت بپر بپر جلو می رفتی. دقیقا اینطوری: خیلی جالب بود و این دو تا دیگه خودشون رو کشتن اینقدر بپر بپر کردند. آخر شب دیگه حسابی خسته شده بودند و چند بار با هم دعواشون شد.  ما کلی از دستشون خندیدیم. چه دنیایی دارن این بچه ها ...
14 تير 1391